سال ها بعد،
در آستانه چهل سالگی
بی شک دیگر..
نه نام خانوادگی ات را به خاطر می آورم...
و نه علایقت را...
فقط ممکن است..
همان لحظه ای که
پسرک جوانم،
در حال رانندگی است و اصرار به تکرار همان آهنگ قدیمی معروف را دارد...
برای چند لحظه،قلب آرامم به تپش بیوفتد!
خنده ی تلخی گوشه ی لبم محو شود...
و با زمزمه ی پسرم
به گذشته های دور با تو برگردم...
فقط برای چند لحظه
با همان آهنگ معروف همیشگی...
می شود از عشق سالهای دور با تو
جانی تازه گرفت....
ادمها شبیه وبلاگشان ......
برچسب : نویسنده : dzahra136221 بازدید : 279