روزنوشت...

ساخت وبلاگ

با خوندن پست های وبلاگ عالی و خوندن گذشته اش بدجوری بهم می ریزم...

ناخودآگاه یاد زندگی قبلی خودم می افتم..

من احمق توی اون زندگی خیلی التماس کردم به امید...

خیلی غرورم رو تیغ زدم...جلوش زانو زدم حتی!...

چه احمقی بودم من،

همه کاری کردم تا طلاق نگیرم!...می ترسیدم از تنهایی..از این که امید رو از دست بدم...الان یک سال گذشته از طلاق مون... من حالم بهم می خوره وقتی یاد خودم می افتم که چقدر به اون نامرد التماس کردم...

 پر از خشمم!..

به خودم میگم حق نداشتی خودت رو این قدر خوار کنی جلوی اون نامرد!!...دلم برای خودم می سوزه...

هرگز نمی ذارم دخترم مثل خودم بار بیاد..

می خوام قوی باشه و برای عشق به هیچ مردی التماس نکنه...

 

بی اغراق میگم ...خدا رو شکر میکنم از اون زهرای ضعیف و وابسته دور شدم...

خدا رو شکر میکنم که اون نامرد رو از زندگیم تف کردم بیرون...

در نهایت من بودم که تونستم طلاق بگیرم و امید اون قدر مردانگی نداشت که من رو طلاق بده...

امید با پستی تموم می خواست سالها توی بلاتکلیفی بمونم...

خدا رو شکر میکنم که اراده کردم و تونستم حضانت دائم دخترم رو بگیرم و با حق طلاقی که داشتم ازش جدا بشم...

کمی دیر به خودم اومدم...ولی از نتیجه کارهام راضیم...

 

دوست دارم روژان رو مثل خودم ضعیف و وابسته بار نیارم...

دوست دارم جوری باشه که اول به خودش و علایق خودش اهمیت بده...

قدر خودش و زیبایی اش رو بدونه...

دوست دارم مستقل باشه و به هیچ مردی وابسته نشه و برای ادامه دادن زندگیش به هیچ کس التماس نکنه...

 

 

پ ن1:توی ماه رمضان برام دعا کنید بچه ها...سر سفره افطار و سحر...هر وقت یادم افتادین...دعا کنید بتونم خودم رو ببخشم...امید رو ببخشم یا لااقل نسبت بهش بی تفاوت بشم و زندگیم رو راحت ادامه بدم...این خشم زیادم داره مثل خوره روحمو آزار میده...

 

 

پ ن 2:آلبومم رو ورق می زدم...یه عکس دیدم از دوازده روزگی روژان..دخترکم با اون دست و پای کوچولو توی بغل امید خوابش برده بود...از همون عکس با موبایلم عکس گرفتم و فرستادم برای امید...

امید نوشت:من برای روژان پدری نکردم.

 

پ ن3:کامنت های وبلاگم رو اکثر مواقع می بندم چون حوصله شخم زدن اتفاقات گذشته رو ندارم...این که چی شد که به اینجا رسیدیم!...صحبت کردن در مورد امید و اون هرزه آزارم میده...نمی خوام جواب سوالهای تکراری رو بدم...

 

............

 

پ ن4: مگر می شود از چیزی لذت ببری

بعدش تاوانش را ندهی؟

برای من که همیشه همین بوده...

هر وقت به قول خودمان ...

حال چیزی را برده ام،

بعدش تاوانش را داده ام...

مثلا تو...

از رفتنت لذت بردی ؟!

بهترین را بدست آوردی؟!

صبر کن ببین آخرش چه می شود!

نه...نفرین نمی کنم!!

فقط می خواستم بگویم:

هر کیفی، کیفری دارد!...

اما بلد نبودم که چطور بیانش کنم..

 

ای بابا..

تا می آیم از زندگی هم بگویم،

مثالش می شود تو....

 

 

ادمها شبیه وبلاگشان ......
ما را در سایت ادمها شبیه وبلاگشان ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzahra136221 بازدید : 317 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 13:16