دیروز و امروز...

ساخت وبلاگ

یه اتفاق جدیدی از دیروز افتاده که نمیشه توی این وبلاگ بنویسمش چون مطمعن نیستم آدرس اینجا رو اون هرزه یا امید نداشته باشن...

نمی خوام لو بره که از چه طریقی اطلاعات امید و عکسهاشون دستم میرسه.

 

چیزهایی رو که امروز فهمیدم راجع بهشون رو بهتون میگم...اونم خلاصه..

 

اون هرزه و امید الان خونه مستقل ندارن و مدتهاست دارن خونه پدر خانومش زندگی میکنن...توی یه اتاق!طبقه بالا یا پایین خونه شون نه!!! ...دقیقا وسط خونه مادر زنه دارن زندگی میکنن!توی یکی از اتاق خوابها...

وسایل و مبل ها و لوستر و چیزهایی که از خونه ما باقی مونده بود امید داده به پدر و مادرش...خنثیچون زنک نمی خواسته چیزهایی که به سلیقه و انتخاب من بوده جلوی چشم امید باشه!خنثی

امید از بعد عقد کردن اون زن خونه رو خالی کرده و رفته چنبره زده توی خونه مادر زنش که یه پیرزن خرفته!از اون پیرزن هایی که عزراییل یادش رفته بیاد سراغشنیشخندزبان

 

خبر دوم این که بر طبق خبر موثقی که به دستم رسیده امید خرجی مطلقا به اون پیرزن یا اون لعبت بانو نمیده و نشسته که اینا خرجش رو بدن...

لعبت بانو خودش هم شاغله و حقوقش رو دو دستی تقدیم آقا میکنه!!

 

راستی عکس جدید لعبت بانو رو هم دیدم.توی این عکسش با فتوشاپ دماغ درازش رو کوتاه تر کرده بود ولی همچناااان صورتش شبیه جادوگرهاست...البته بهتر از قبل شده بود...توی عکسهای قبلیش افتضاح بود..

 

خبر سوم این که روژان گفت وقتی اون زن خواست سوار ماشین بابایی بشه من جلو نشسته بودم.بهم گفت برو صندلی عقب بشین ولی من از جام تکون نخوردم و گفتم دوست دارم پیش بابایی خودم بشینم ..زنک هم رفت صندلی عقب نشسته و شروع کرده به چرت و پرت گفتن که تو داداش داری تو شکم من و فلان...

 

دیگه؟

همین ها بودن خبرهاچشمکروح و روانم شاد شد وقتی دیدم امید اون زن رو لایق ندونسته که یه خونه مستقل براش رهن کنهنیشخند

 

ادمها شبیه وبلاگشان ......
ما را در سایت ادمها شبیه وبلاگشان ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzahra136221 بازدید : 286 تاريخ : جمعه 29 ارديبهشت 1396 ساعت: 12:56