از شدت عصبانیت دارن دستام می لرزن...
امروز ظهر امید رفت در مهد کودک روژان و اون رو با اجازه من چند ساعت برد بیرون...قبلش مدیر مهد با من تماس گرفت و منم گفتم: ایرادی نداره می تونه بچه رو تحویل بگیره...
همین نیم ساعت پیش بچه رو آورد دم در ...
روژان که اومد بهم گفت:مامانی چرا می گفتی زن بابایی زن بدیه؟من دیدمش اصلا زن بدی نبود..بهم گفت داداشی من توی شکمشه...
دستهام یخ زد اینو گفت!....
گوشیم رو برداشتم و شماره امید رو گرفتم.
هزار بار شماره اش رو گرفتم و جواب نداد!!
منم با مسیج شستمش..
گفتم: زن هفت دست چرخیده دماغ درازت رو نزدیک بچه من نیار!!!!
گفتم: تو اگه از اون زن هرزه پسر داری غلط میکنی نزدیک بچه من بشی..
گفتم: اگه پشت گوشت رو دیدی اجازه میدم روژان رو هم ببینی!!
گفتم :زن هرزه ات رو که معلوم نیست بچه کی توی شکمشه رو نزدیک بچه من نیار..
داغ کرده بودم و پشت سر هم فحش می نوشتم براش..
امید گفت روژان بچه منه و نمی تونی مانع دیدن من و بچه ام بشی.
گفتم :حالا می بینی. وقتی بخاطر سکه های مهریه ام انداختمت توی زندان و مثل سگ التماسم کردی می فهمیدی نباید با من کل کل کنی!!
ادمها شبیه وبلاگشان ......برچسب : نویسنده : dzahra136221 بازدید : 239