غم انگیز است..فقط همین..

ساخت وبلاگ

صبح روز از دست دادنش هیچ وقت فکر نمی کردم دوام بیاورم

هیچ وقت فکر نمی کردم به زندگی برگردم

هرگز فکر نمی کردم بتوانم از ته دل بخندم..

اما حالا که نگاه می کنم می بینم قوی تر از آن چیزی هستیم که گمان می کنیم..

آنقدر قوی هستیم که حتی وقتی یک چیزی دارد از درونمان کنده می شود هم صورتمان به خودش سیلی می زند و رنگ خودش را حفظ می کند...

آنقدر قوی هستیم که حتی چشمهایمان،چشمهای وراجی که همیشه پته ما را روی آب می ریزند هم می توانند فردای روز از دست دادنمان سکوت کنند...

 

فهمیده ام که از دست دادن اصلا پروسه عجیبی نیست...

فقط دردناک است!

و دردناک بودن هم اصلا عجیب نیست ..

فقط غم انگیز است!..

و غم انگیز بودن...

و غم انگیز بودن همه ی هستی ماست.

 

 

پ ن:توی گروه دوستام نوشتم:

امروز حالم خوبه...خوب خوب...سرکار رفتن واقعا واسم نعمته ، امروز که مدرسه رفتم برعکس دو روز قبلی انگار جون گرفتم یهو...بیحسی بدنم رفت...تلخیم رفت...زنگ تفریح سوم بود که دیدم چای توی دستمه ودارم می خندم و حرف می زنم با همکارهام...وقتی هم برگشتم برای روژان کیک تولد گرفتم...همونی که می دونم عاشقشه...براش شمع روشن کردم و تولد بازی کردیم...

 

ترانه دوستم نوشت:خدا رو شکر که آرومی..خیلی خوبه که شغلت رو دوست داری..اکثر آدمها ناراضین اما تو عاشق کارت هستی و با اینکه خسته میشی اما عاشقانه تدریس می کنی...

 

پ ن 2:فکرشو که میکنم می بینم کابوس هام یکی یکی عملی شدن

 

طلاق

 

ازدواج امید با اون هرزه

 

بچه دار شدنشون

 

مسافرت رفتن شون

 

دیدن عکسهای عاشقانه شون...

 

توی فکرم ضربه بعدی چیه؟

 

من مثل همه زنها یه زندگی معمولی می خواستم

به حق خودم قانع بودم

زیاده خواهی نکردم...

به چشم به هم زدنی 5 سال از جوانی ام گذشت

پنج سالی که می تونست سالهای طلایی زندگی من باشه..

لیاقت امید یه زندگی نرمال نیست!

لیاقت اون هرزه یه زندگی نرمال نیست!

دختر من شیرخواره بود که اون لجن کرم ریخت برای امید

الان دخترم مدرسه میره

پنج سال تموم بهش سرویس جنسی داد تا امید نیاد سمت من و دخترم

و الان اونی که می خواست رو به دست آورد...

ادمها شبیه وبلاگشان ......
ما را در سایت ادمها شبیه وبلاگشان ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzahra136221 بازدید : 298 تاريخ : شنبه 18 دی 1395 ساعت: 17:20