لعبت بانوی نگران!!!!!

ساخت وبلاگ

تو پست قبلی تا اونجایی گفتم که امید کادوهای تولدش رو میگیره و میره... 

چند ساعت بعدش از خط امید یه مسیج طولانی واسم اومد...دو خط اولش رو که خوندم فهمیدم امید اون پیام ها رو ننوشته و گوشی دست لعبت بانوهه...

لحن پیام اون قدر زشت بود که مات موندم اون کلمات رو خوندم...

زنک هر حرفی لایق خودش بود رو از زبون امید!!!! به من زده بود...

نوشته بود پای کثیفت رو بکش بیرون از زندگی مون و از این به بعد حق نداری بهم پیام بدی و حتی حق نداری درباره روژان حرفی بزنی . برو با مردها صیغه شو تا یکی از اون مردها دلش به رحم بیاد و تو رو بگیره تا شرت از زندگی من و همسرم ..زن عزیزم... کم بشه!!!خنثیخنثیخنثی

 

تا چند دقیقه مات فقط و فقط به اون پیام نگاه میکردم...

از این که نویسنده اون پیام امید نبود مطمعن بودم...

ولی از وقاحت اون زن جا خورده بودم....

هفت هشت دقیقه تو سکوت گذشت...

تصمیم گرفتم جوابی رو بنویسم که تا جایی که امکان داره زنک رو بسوزونم...

 

نوشتم :عزیزم تعجب میکنم یهو لحنت این قدر بدت شده؟

حالت خوبه؟ من اگه می خواستم صیغه کسی بشم صیغه خودت میشدم!...مگه تو نبودی که چند وقت بعد طلاق اومدی و گفتی باز با هم ادامه بدیم؟مگه تو نبودی که برای تولدم اون کیک خوشمزه و کادوها رو فرستادی؟الان هدفت از نوشتن این پیام چیه؟

 

...

این رو نوشتم و ارسال کردم...

دیگه از خط امید هیچ گونه پیامی روی گوشی من نیومد...

دو روز بعدش برادر بزرگم اومد و گفت حتما باید با من تنها صحبت کنه...

برادرم گفت قضیه این پیامک ها و چت کردن تو و امید چیه؟

گفت مگه شما دو تا طلاق نگرفتید؟چرا الان بهش کادوی تولد دادی؟چرا باهاش چت میکنی؟مگه تو خواستگار خوبی نداری؟ تو اگه ارتباطت رو با امید قطع نکنی حتی خواستگارت حاضر نیست با این شرایط باهات ادامه بده...

به برادرم گفتم :کی باهات تماس گرفت و جریان پیامک های من رو بهت گفته؟

هر چی اصرار کردم نگفت...

فقط همون روز ازم قول گرفت که دیگه هیچ پیامی به امید ندم..گفت حتی اگه دخترت خواست پدرش رو ببینه به من یا یکی دیگه از برادرها بگو....

اون روز گذشت...

دو سه روز بعدش من توی مدرسه بودم که باز برادرم زنگ زد بهم

گفت دعوای امید و زنش شدت گرفته ..بخاطر اون پیامک تو زنک عصبانی شده و برادرهاش زنگ زدن به داداش من که جلوی خواهرت رو بگیر...جلوی خواهرت رو بگیر که پاش رو نذاره توی زندگی خواهر ما!!!!خنثیخنثی

به برادرم گفتم :اون وقتی که اون زن توی زندگی من اومد و هزار غلط اضافه کرد کسی نبود توی دهنش بزنه...الان بچه من فقط یه کادوی تولد به پدرش داده!! بنیان زندگی اون هرزه با دو تا مسیج من و یه کادو بهم خورده؟؟

دو باره یک ساعت بعدش برادرم گفت امید بهم زنگ زده و گفته به زهرا بگو هیچ شماره ناشناسی رو جواب نده ..اینا جوش آوردن و حسابی قضیه رو بزرگ کردن...

برادرم باز زنگ زد به من...و بااااز تکرار همون حرفها...

من گفتم چه زندگی جالبی دارن اینا...با یه مسیج من این همه دغدغه افتاده بین شون!! عجیبا غریبا!!

 

پ ن1:حس میکنم زنک دنبال فرصت بود تا برای همیشه بین من و روژان و امید جدایی بندازه ...برای همین تا اون پیامها رو خوند اون بلوا رو به پا کرد!

پ ن 2:چقدر لعبت بانو نگران زندگیشه!!.چه آرامشی داره اول ازدواجش!! هنوز دو ماه نیست ازدواج کردن در به در خودش و برادرهاش دارن تلاش میکنن تا زندگیش رو جمع کنن...

پ ن 3: فی الحال ...روزگار جالبی است!!!!!!

ادمها شبیه وبلاگشان ......
ما را در سایت ادمها شبیه وبلاگشان ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzahra136221 بازدید : 281 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 9:32